ادریس - علیه السلام - تنها به عبادت و اندرز مردم اکتفا نمىکرد، بلکه به جامعه توجه داشت که اگر ظلمى به کسى شود، از مظلوم دفاع کند و در برابر ظالم، ایستادگى نماید. به عنوان نمونه به داستان زیر توجه نمایید:
در عصر او پادشاه ستمگرى حکومت مىکرد، ادریس و پیروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشکار ساختند، از این رو آنها را از طرف دستگاه آن شاه جبار، به عنوان «رافَضى» (یعنى ترک کننده اطاعت شاه) خواندند.
روزى شاه با نگهبانان خود در بیابان، به سیر و سیاحت و شکار مشغول بود که به زمین مزروعى بسیار خرم و شادابى رسید، پرسید: «این زمین به چه کسى تعلق دارد؟»
اطرافیان گفتند: «به یکى از پیروان ادریس».
شاه، صاحب آن ملک را خواست و به او گفت: این ملک را به من بفروش. او گفت: من عیالمند هستم و به محصول این زمین محتاجتر از تو مىباشم و به هیچ عنوان از آن دست نمىکشم.
شاه بسیار خشمگین شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگین یافت، علت را پرسید و او جریان را بازگو کرد و با همسرش در این مورد به مشورت پرداخت، و به این نتیجه رسیدند که رهنمودهاى ادریس، مردم را بر ضد شاه، پر جرئت و قوى دل کرده است.
همسر شاه که یک زن ستمگر و بىرحم بود گفت: «من تدبیرى مىکنم که هم تو صاحب آن زمین شوى و هم مردم با تبلیغات وارونه، رام و خام شوند»،
شاه گفت: «آن تدبیر چیست؟»
زن که حزبى بنام «ازارقه» (چشم کبودها) از افراد خونخوار و بىدین تشکیل داده بود، به شاه گفت: «من جمعى از حزب «ازارقه» را مىفرستم تا صاحب آن زمین را به این جا بیاورند و همه آنها شهادت بدهند که او آیین تو را ترک کرده، در نتیجه کشتن او جایز مىشود، تو نیز او را مىکشى و آن سرزمین خرم را تصرف مىکنى».
شاه از این نیرنگ استقبال کرد و آنرا اجرا نمود و پس از کشتن آن شیعه ادریس، زمینهاى مزروعى او را تصرف و غصب نمود.
حضرت ادریس از جریان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض کرده آیین او را باطل دانست و او را به سوى حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت: «اگر توبه نکنى و از روش خود برنگردى، به زودى عذاب الهى تو را فرا خواهد گرفت، و من پیام خود را از طرف خداوند به تو رساندم».
همسر شاه، به او گفت: «هیچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادریس را طرح کردهام، و با کشتن او رسالتش نیز باطل مىشود.»
آن نقشه این بود که چهل نفر را مخفیانه مأمور کشتن ادریس کرد، ولى ادریس توسط مأموران مخفى خود، از جریان آگاه شد و از محل و مکان همیشگى خود به جاى دیگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شکست خوردند و مدتها گذشت تا این که عذاب قحطى، کشور شاه را فرا گرفت کار به جایى رسید که زن شاه، شبها به گدایى مىپرداخت تا این که شبى سگها به او حمله کردند و او را پاره پاره نموده و دریدند. بلاى قحطى نیز بیست سال طول کشید و سرانجام، آنها که باقى مانده بودند به ادریس و خداى ادریس ایمان آوردند و کم کم بلاها رفع گردید. و ادریس - علیه السلام - پیروز شد.[1]
------------------------------
[1] اقتباس از کمال الدین شیخ صدوق، ص 76 و 77.
منبع: اقتباس از کمال الدین شیخ صدوق
آرزوى ادریس براى ادامه زندگى به خاطر شکرگزارى
فرشتهاى از سوى خداوند نزد ادریس - علیه السلام - آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولى اعمالش مژده داد. ادریس بسیار خشنود شد و شکر خداى را به جاى آورد، سپس آرزو کرد همیشه زنده بماند و به شکرگزارى خداوند بپردازد.
فرشته از او پرسید: «چه آرزویى دارى؟»
ادریس گفت: «جز این آرزو ندارم که زنده بمانم و شکرگزارى خدا کنم، زیرا در این مدت دعا مىکردم که اعمالم پذیرفته شود که پذیرفته شد، اینک بر آنم که خدا را به خاطر قبولى اعمالم شکر نمایم و این شکر ادامه یابد».
فرشته بال خود را گشود و ادریس را در برگرفت و او را به آسمانها برد. اینک ادریس زنده است و به شکر گزارى خداوند اشتغال دارد.[1]
مطابق بعضى از روایات، ادریس - علیه السلام - پس از مدتى که در آسمانها بود، عزرائیل روح او را در بین آسمان چهارم و پنجم قبض کرد، چنان که خاطر نشان مىشود.
[1] ارشاد القلوب دیلمى، ج 2، ص 326.
قبض روح ادریس - علیه السلام -
امام صادق - علیه السلام - فرمود: یکى از فرشتگان، مشمول غضب خداوند شد. خداوند بال و پرش را شکست و او را در جزیرهاى انداخت. او سالها در آن جا در عذاب به سر مىبرد تا وقتى که ادریس - علیه السلام - به پیامبرى رسید. او خود را به ادریس - علیه السلام - رسانید و عرض کرد: «اى پیامبر خدا! دعا کن خداوند از من خشنود شود، و بال و پرم را سالم کند».
ادریس براى او دعا کرد، او خوب شد و تصمیم گرفت به طرف آسمانها صعود نماید امّا قبل از رفتن، نزد ادریس آمد و تشکر کرد و گفت: «آیا حاجتى دارى که مىخواهم احسان تو را جبران کنم».
ادریس گفت: «آرى، دوست دارم مرا به آسمان ببرى، تا باعزرائیل ملاقات کنم و با او انس گیرم، زیرا یاد او زندگى مرا تلخ کرده است.»
آن فرشته، ادریس - علیه السلام - را بر روى بال خود گرفت و به سوى آسمانها برد تا به آسمان چهارم رسید، در آن جا عزرائیل را دید که از روى تعجب سرش را تکان مىدهد.
ادریس به عزرائیل سلام کرد، و گفت: «چرا سرت را حرکت مىدهى؟»
عزرائیل گفت: «خداوند متعال به من فرمان داده که روح تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض کنم، به خدا عرض کردم: چگونه چنین چیزى ممکن است با این که بین آسمان چهارم و سوم، پانصد سال راه فاصله است، و بین آسمان سوم و دوم نیز همین مقدار. (و من اکنون در سایه عرش هستم و تا زمین فاصله فراوانى دارم و ادریس در زمین است، چگونه این راه طولانى را مىپیماید و تا بالاى آسمان چهارم مىآید!!). آنگاه عزرائیل همان جا روح ادریس - علیه السلام - را قبض کرد. این است سخن خداوند (در آیه 57 سوره مریم) که مىفرماید:
«وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیا؛ و ما ادریس را به مقام بالایى ارتقاء دادیم.[2]»
پیامبر - صلّى الله علیه و آله - فرمود: در شب معراج، مردى را در آسمان چهارم دیدم، از جبرئیل پرسیدم: «این مرد کیست؟» جبرئیل گفت: «این ادریس است که خداوند او را به مقام ارجمندى بالا آورده است». به ادریس سلام کردم و براى او طلب آمرزش نمودم، او نیز بر من سلام کرد و برایم طلب آمرزش نمود.[3]
------------------------------
[2] تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 350 و 349.
[3] همان مدرک، ص 350.
اى انسان! گویى مرگ به سراغت آمده، نالهات بلند شده، عرق پیشانیت سرازیر گشته، لبهایت جمع شده، زبانت از حرکت ایستاده، آب دهانت خشک گشته، سیاهى چشمت به سفیدى دگرگون شده، دهانت کف کرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختىها و تلخىهاى مرگ دست به گریبان شدهاى. سپس روحت از کالبدت خارج شده و در برابر اهل خانهات جسد بدبویى شدهاى و مایه عبرت دیگران گشتهاى. بنابراین هم اکنون به خودت پند بده و درباره مرگ و حقیقت آن عبرت بگیر، که خواه ناخواه به سراغت مىآید و هر عمرى گر چه طولانى باشد به زودى به دست فنا سپرده مىشود.
اى انسان! بدان که مرگ با آن همه دشوارى، نسبت به امور بعد از آن که حوادث هولناک و پر وحشت قیامت مىباشد آسانتر است، متوجه باش که ایستادن در دادگاه عدل الهى براى حسابرسى و جزاى اعمال آن قدر سخت و طاقت فرسا است که نیرومندترین نیرومندان نیز از شنیدن احوال آن ناتوانند.[3]
[3] سعد السعود سید بن طاووس، ص 38.
قسمتى از دستورهاى ادریس - علیه السلام –
اى انسانها! بدانید و باور کنید که تقوا و پرهیزکارى، حکمت بزرگ و نعمت عظیم، و عامل کشاننده به نیکى و سعادت و کلید درهاى خیر و فهم و عقل است، زیرا خداوند هنگامى که بندهاى را دوست بدارد، عقل را به او مىبخشد.
بسیارى از اوقاتِ خود را به راز و نیاز و دعا با خدا بپردازید و در خداپرستى و در راه خدا تعاون و همکارى نمایید، که اگر خداوند همدلى و همکارى شما را بنگرد، خواستههایتان را بر مىآورد و شما را به آرزوهایتان مىرساند و از عطایاى فراوان و فنا ناپذیرش بهرهمند مىسازد.
هنگامى که روزه گرفتید، نفوس خود را از هر گونه ناپاکىها پاک کنید و با قلبهاى صاف و خالص و بىشائبه براى خدا روزه بگیرید، زیرا خداوند به زودى دلهاى ناخالص و تیره را قفل مىکند. همراه روزه گرفتن و خوددارى از غذا و آب، اعضاء و جوارح خود را نیز از گناهان کنترل کنید.
هنگامى که به سجده افتادید و سینه خود را در سجده بر زمین نهادید، هر گونه افکار دنیا و انحرافات و نیرنگ و فکر خوردن غذاى حرام و دشمنى و کینه را از خود دور سازید و از همه ناصافىها خود را برهانید.
خداوند متعال، پیامبران و اولیائش را به تأیید روح القدس اختصاص داد و آنها در پرتو همین موهبت بر اسرار و نهانىها آگاه شدند و از فیض حکمت بهرهمند گشتند، از گمراهىها رهیده و به هدایتها پیوستند، به طورى که عظمت خداوند آن چنان در دلهایشان آشیانه گرفت که دریافتند او وجود مطلق است و بر همه چیز احاطه دارد و هرگز نمىتوان به کُنه ذاتش معرفت یافت.[4]
[4] اقتباس از بحار، ج 11، ص 282-284.
یکى از پیامبران که نامش در قرآن دوبار آمده[1] و در آیه 56 سوره مریم
به عنوان پیامبر صدیق یاد شده، حضرت ادریس است که در این جا نظر
شما را به پارهاى از ویژگىهاى او جلب مىکنیم:
ادریس که نام اصلیش «اُخنوخ» است در نزدیک کوفه در مکان فعلى مسجد
سهله مىزیست. او خیاط بود و مدت سیصد سال عمر نمود و با پنج واسطه
به آدم - علیه السلام - مىرسد. سى صحیفه از کتابهاى آسمانى بر او نازل
گردید. تا قبل از ایشان مردم براى پوشش بدن خود از پوست حیوانات
استفاده مىکردند، او نخستین کسى بود که خیاطى کرد و طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت و از آن پس مردم به تدریج از لباسهاى دوخته شده استفاده مىکردند. او بلند قامت و تنومند و نخستین انسانى بود که با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت و آنها را تدریس مىکرد. کتابهاى آسمانى را به مردم مىآموخت و آنها را از اندرزهاى خود بهرهمند مىساخت، از این رو نام او را ادریس (که از واژه درس گرفته شده) نهادند.
خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندى در بهشت به او عنایت فرمود و او را از مواهب بهشتى بهرهمند ساخت.
ادریس - علیه السلام - بسیار درباره عظمت خلقت مىاندیشید و باخود مىگفت: «این آسمانها، زمین، خلایق عظیم، خورشید، ماه، ستارگان، ابر، باران و سایر پدیدهها داراى پروردگارى است که آنها را تدبیر نموده و سامان مىبخشد، بنابراین او را آن گونه که سزاوار پرستش است، پرستش کن».[2]
[1] انبیاء، 85؛ مریم، 56.
[2] بحار، ج 11، ص 270-280؛ کامل ابن اثیر، ج 1، ص 22.
سال آخر عمر آدم - علیه السلام - و وصیت او
حضرت آدم - علیه السلام - به سالهاى آخر عمر رسید. 930 سال از عمرش گذشته بود.[15] خداوند به او وحى کرد که پایان عمرت فرا رسیده و مدّت پیامبریت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه که خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجینه نبوّت و آن چه را مردم به آن نیاز دارند، به شیث - علیه السلام - واگذار کن و به او دستور بده که این مسأله را پنهان داشته و تقیه کند تا در برابر آسیب برادرش قابیل در امان بماند، و به دست او کشته نگردد.
به روایت دیگر: حضرت آدم - علیه السلام - هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را که هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع کرد و به آنها چنین وصیت نمود:
«اى فرزندان من! برترین فرزندان من، هبة الله، شَیث است و من از طرف خدا او را وصى خود نمودم، از این رو آن چه از سوى خدا به من تعلیم داده شده به شیث مىآموزم تا مطابق شریعت من حکم کند که او حجّت خدا بر خلق است. اى فرزندانم! از او اطاعت کنید و از فرمان او سرپیچى نکنید که وصى و جانشین و نماینده من در میان شما است.»
سپس طبق دستور آدم - علیه السلام - صندوقى ساختند. ایشان صحایف آسمانى را در میان آن نهاد و آن صندوق را قفل کرده و کلید آن را به شیث - علیه السلام - تحویل داد و به او گفت: «وقتى از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و به خاک بسپار. این را بدان که از نسل تو پیامبرى پدیدار مىشود که او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصى خود بگو و او به وصى خود نسل به نسل بگوید تا زمانى که آن حضرت ظاهر گردد.»
یکى از بشارتهاى آدم - علیه السلام - به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح - علیه السلام - بود. آنها را مخاطب قرار مىداد و مىفرمود: «اى مردم! خداوند در آینده پیامبرى به نام نوح - علیه السلام - مبعوث مىکند، او مردم را به سوى خداى یکتا دعوت مىنماید ولى قوم او، او را تکذیب مىکنند و خداوند آنها را با طوفان شدید به هلاکت مىرساند. من به شما سفارش مىکنم که هر کس از شما زمان او را درک کرد، به او ایمان آورده و او را تصدیق کند و از او پیروى نماید، که در این صورت ازغرق شدن در طوفان، مصون مىماند.»
آدم - علیه السلام - این وصیت را به وصى خود شیث، «هبة الله» گوشزد نمود، و از او عهد گرفت که هر سال در روز عید، این وصیت (بشارت به آمدن نوح - علیه السلام -) را به مردم اعلام کند. هبة الله نیز به این وصیت عمل کرد و هر سال در روز عید، مژده آمدن نوح - علیه السلام - را به مردم اعلام مىنمود. سرانجام همان گونه که آدم - علیه السلام - وصیت کرده بود و هبة الله هر سال آن را یادآورى مىکرد، حضرت نوح - علیه السلام - ظهور کرد و پیامبرى خود را اعلام نمود. عدهاى بر اساس وصیت آدم - علیه السلام - به نوح - علیه السلام - ایمان آوردند و او را تصدیق کردند[16] ولى بسیارى او را تکذیب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظیم) به هلاکت رسیدند.
پایان عمر آدم - علیه السلام - و جانشین شدن شیث
حضرت آدم - علیه السلام - در بستر رحلت قرار گرفت و در حالى که زبانش به یکتایى خدا و شکر و سپاس از الطاف الهى اشتغال داشت، از دنیا چشم پوشید.
جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته براى نماز بر جنازه آدم - علیه السلام - حاضر شد و همراه خود کفن و حنوط و بیل بهشتى آورد.
شیث - علیه السلام - جسد حضرت آدم - علیه السلام - را غسل داد و کفن کرد، و به او نماز خواند، جبرئیل و فرشتگان هم به او اقتدا کردند.[17]
فرشتگان بسیارى براى عرض تسلیت نزد شیث - علیه السلام - آمدند، در پیشاپیش آنها جبرئیل به شیث - علیه السلام - تسلیت گفت و شیث به دستور جبرئیل، در نماز بر جنازه پدرش، سى بار تکبیر گفت.
از آن پس، شیث - علیه السلام - به جاى پدر نشست، و آیین پدرش آدم - علیه السلام - را به مردم مىآموخت و آنها را به دین خدا فرا مىخواند، و به آنها بشارت مىداد که: «پس از مدتى خداوند از ذریه من پیامبرى را به نام نوح - علیه السلام - مبعوث مىکند. او قوم خود را به سوى خدا دعوت مىنماید، قومش او را تکذیب مىکنند و خداوند آنها را با غرق کردن در آب به هلاکت مىرساند.»
بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.
1. شیث 2. ریسان (انوش) 3. قینان 4. آحیلث 5. غنمیشا 6. ادریس که نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است 7. برد 8. اخنوخ 9. متوشلخ 10. لمک که نام دیگرش ارفخشد است.[18]
جنازه حضرت آدم - علیه السلام - را در سرزمین مکّه دفن کردند و پس از گذشت 1500 سال حضرت نوح - علیه السلام - هنگام طوفان، جنازه آدم - علیه السلام - را از غار کوه ابوقبیس (کنار کعبه) بیرون آورد و به همراه خود با کشتى به سرزمین نجف اشرف برد ودر آن جا به خاک سپرد... [19]
هم اکنون قبر آدم - علیه السلام - و قبر نوح - علیه السلام - در کنار حرم مطهر امیر مؤمنان على - علیه السلام - در نجف اشرف قرار دارند.
________________________
[15] عیون اخبار الرضا - علیه السلام -، ج 1، ص 242.
[16] اقتباس از روضة الکافى، ص 114 و 115.
[17] اقتباس از تاریخ انبیاء، ص 124 و 125.
[18] بحار، ج 11، ص 228 و 229.
[19] تاریخ انبیاء، ص 125.