حدود 700 سال قبل از میلادِ حضرت مسیح - علیه السلام - در سرزمین احقاف (بین یمن و عمّان، در جنوب عربستان) قومى زندگى مىکردند که به آنها قوم عاد مىگفتند. زیرا جدّشان شخصى به نام «عاد بن عوص» بود و حضرت هود - علیه السلام - نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص، جدّ سوم او به شمار مىآمد.[4]
قوم عاد افرادى تنومند، بلند قامت و نیرومند بودند، از این رو به عنوان جنگاورانى برگزیده به حساب مىآمدند.
از نظر تمدن نیز نسبت به قبایل دیگر تا حدود زیادى پیشرفتهتر بودند و شهرهاى آباد، زمینهاى خرم و سر سبز و باغهاى پر طراوت داشتند.[5]
این قوم در ناز و نعمت به سر مىبردند و هم چون شیوه بیشتر سرمایه داران و مرفّهین بىدرد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار دیگران سوء استفاده مىکردند و از طاغوتها و مستکبران عنود و سرکش پیروى مىنمودند و در میان انواع خرافات و بت پرستى و گناهان غوطهور بودند.
طغیان، بىبند و بارى، عیش و نوش و شهوت پرستى، جهل و گمراهى، لجاجت و یکدندگى در سراپاى وجودشان دیده مىشد و هرگز حاضر نبودند که از روش خود دست بکشند و در برابر حق تسلیم گردند.[6]
_____________________________
[4] قبل از آنها نیز قومى به نام «قوم عاد اول» وجود داشتهاند که در آیه 50 سوره نجم، به عنوان «عاداً الاولى» نام برده شدهاند.
[5] چنان که این مطلب از آیه 8 سوره فجر استفاده مىشود.
[6] چنان که این مطلب از آیه 59 سوره هود استفاده مىشود.
یکى از پیامبرانى که نام او در قرآن (ده بار) آمده، و یک سوره به نام او نامیده شده، حضرت هود - علیه السلام - است.
سلسله نسب او را چنین ذکر نمودهاند: «هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح».
نابراین نسب او با هفت واسطه به حضرت نوح - علیه السلام - مىرسد.
حضرت نوح - علیه السلام - هنگام رحلت، به پیروان خود چنین بشارت داد:
«بعد از من غیبت طولانى رخ مىدهد. در طول این مدت طاغوتهایى بر مردم حکومت مىکنند و بر آنها ستم مىنمایند، سرانجام خداوند آنها را به وسیله قائم بعد از من که نامش هود - علیه السلام - است نجات مىدهد.
هود - علیه السلام - رادمردى با وقار، صبور و خویشتندار است. در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودى خداوند هنگام ظهور هود - علیه السلام -، دشمنان شما را با طوفان شدید به هلاکت مىرساند.»
بعد از رحلت حضرت نوح - علیه السلام -، مؤمنان و پیروان او همواره در انتظار حضرت هود - علیه السلام - به سر مىبردند، تا این که به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان کوبنده و شدید، به هلاکت رسیدند.[1]
از این رو به او هود گفته شد، که از ضلالت قومش هدایت یافته بود و از سوى خدا براى هدایت قوم گمراهش برانگیخته شده بود.
هود - علیه السلام - در قیافه و قامت همشکل حضرت آدم - علیه السلام - بود. سر و صورتى پر مو و چهرهاى زیبا داشت.[2]
هود - علیه السلام - دومین پیامبرى است که در برابر بت و بت پرستى قیام و مبارزه کرد، که اولى آنها حضرت نوح - علیه السلام - بود.[3]
با این توضیح و با الهام از قرآن، نظر شما را به فرازهایى از زندگى حضرت هود - علیه السلام - و قومش که به قوم «عاد» معروف بودند جلب مىکنیم:
____________________________
[1] بحار، ج 11، ص 363.
[2] همان مدرک، ص 357.
[3] المیزان، ج 10، ص 207 و 208.
هنگامى که کار مجازات الهى در مورد قوم ستمگر نوح - علیه السلام - به پایان رسید، و آن سنگدلان لجوج و تیره بختان کور دل به هلاکت رسیدند، و طومار زندگى ننگینشان پیچیده شد، فرمان الهى به زمین و آسمان صادر گردید که:
«یا اَرْضُ اِبْلَعِى ماءَکِ وَ یا سَماءُ اَقْلِعِى؛ اى زمین آبت را فرو بر، و اى آسمان از باریدن خوددارى کن».
پس از این فرمان، بىدرنگ آبهاى زمین فرو نشستند و آسمان از باریدن باز ایستاد و کشتى بر سینه کوه جودى پهلو گرفت.
از طرف خداوند به نوح - علیه السلام - وحى شد: «اى نوح! با سلامت و برکت از ناحیه ما بر تو و بر تمام آنها که با تواند فرود آى.»[19]
از امام صادق - علیه السلام - نقل شده که فرمودند: حضرت نوح - علیه السلام - همراه هشتاد نفر از کسانى که به او ایمان آورده بودند از کوه جودى به پایین آمدند و در سرزمین موصل براى خود خانههایى ساختند (و زندگى نوین و گرم توحیدى را به دور از آلودگىهاى شرک و فساد، آغاز نمودند) و در آن جا شهرى ساختند که به نام «مدینة الثَّمانین» (شهر هشتاد نفر) معروف گردید.[20]
حضرت نوح - علیه السلام - بر فراز کوه جودى عبادتگاهى ساخت و در آن با پیروانش به عبادت خداى یکتا و بىهمتا مىپرداخت.[21]
مطابق پارهاى از روایات، روز پیاده شدن نوح - علیه السلام - و همراهان از کشتى، روز عاشورا (در آن عصر) بوده است.
نوح و همراهان در پاى همان کوه جودى خانههایى ساختند و نام آن را «سَوقْ الثَّمانین» (بازار هشتاد نفر) نهادند. کم کم نسل بشر، از همان هشتاد نفر که سه نفر از آنها به نامهاى سام، حام و یافث از پسران نوح بودند، ادامه یافت و رو به افزایش نهاد.[22]
در پارهاى از روایات آمده که نسل بشر از این تاریخ به بعد از سه پسر نوح (سام، حام و یافث) باقى ماند و گسترش یافت.
______________________________
[19] هود، 44 و 48.
[20] بحار، ج 11، ص 313.
[21] اعلام قرآن خزائلى، ص 281.
[22] تاریخ حبیب السِّیَر، ج 1، ص 31.
قرآن کریم نوح - علیه السلام - را به عنوان «عبد شکور» (بنده بسیار شکرگزار) معرفى کرده است.[13]
امام سجاد - علیه السلام - فرمود: «مردم سه خصلت را از سه نفر آموختند، صبر و استقامت را از ایوب - علیه السلام -، شکر و سپاس را از نوح - علیه السلام -، و حسادت را از پسران یعقوب».[14]
اینک در این جا به داستان زیر از کتاب مثنوى معنوى مولانا در مورد خشنودى نوح - علیه السلام - به رضاى الهى و شکر او توجه کنید:
پس از مناجات نوح - علیه السلام - با پروردگار، در مورد هلاکت پسرش کنعان، خداوند به نوح - علیه السلام - چنین پاسخ داد:
تو اى نوح! عزیز درگاه ما هستى، دلت را به خاطر کنعان نمىشکنم، بگذار تو را از حال او اطلاع دهم.
نوح: نه، نه! اگر خود مرا نیز غرق سازى و نابود کنى بنده تسلیم تواَم.
خدایا! تسلیم فرمانت هستم، هر لحظه بخواهى زندهام کن یا بمیران، حکم و فرمانت جان من است و من از اعماق جان خواسته تو را مىپذیرم و به آن خشنودم!
من در این جهان جز جمال تو را نمىنگرم، و اگر هم چیزى را بنگرم ازاین رو است که چراغى فرا راه منظر تو است.
من عاشق آفریدههاى تو هستم، صابر و سپاسگزار خالص درگاهت مىباشم، من به وجود عینى مصنوعات عشق نمىورزم، بلکه آنها را که آیینه جمال تواند مشاهده مىکنم که بین این دو فرق بسیار ظریفى است که تنها اهل شهود آن را درک مىکنند.
گفت: اى نوح! آر تو خواهى *** جمله را حشر گردانم بر آرم از ثَرى
بهر کنعانى دل تو نشکنم *** لیک از احوال او آگه کنم
گفت: نى نى راضیم که تو مرا *** هم کنى غرقه اگر باید تو را
هر زمانه غرقه مىکن من خوشم *** حکم تو جان است چون جان مىکُشم
ننگرم کس را وگر هم بنگرم *** او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صُنع توام در شکر و صبر *** عاشق مصنوع کى باشم چو گبر
عاشق صُنع خدا با فَر بود *** عاشق مصنوع او کافر بود
در میان این دو فرقى بس خفى است *** خود شناسد آن که در رؤیت صفى است[15]
_______________________
[13] اسراء، 3.
[14] عیون الاخبار، ص 29؛ بحار، ج 11، ص 291.
[15] دیوان مثنوى به خط میرخانى، ص 235 (دفتر سوم).
یکى از پسران حضرت نوح - علیه السلام - «کنعان» نام داشت که به زبان عربى به او «یام» مىگفتند.
حضرت نوح - علیه السلام - با روش و شیوهها و گفتار گوناگون او را به سوى توحید دعوت کرد، ولى او با کمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل سایر مردم به بت پرستى ادامه داد.
هنگامى که بلاى جهان گیر طوفان فرا رسید، نوح - علیه السلام - دید پسرش کنعان در خطر غرق و هلاکت افتاده، دلش به حال او سوخت، از میان کشتى او را صدا زد و گفت:
«یا بُنَى اِرْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ؛ پسرم! با ما به کشتى سوار شو و از گروه کافران مباش!»
ولى کنعان به جاى این که به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را که در پرتگاه هلاکت بود نجات بخشد، با کمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد کرد و در پاسخ او گفت:
«سَآوِى اِلى جَبَلٍ یعْصِمُنِى مِنَ الْماءِ؛ به زودى به کوهى پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ کند.»
نوح - علیه السلام - گفت: «اى پسر! امروز هیچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نیست، مگر آن کس که خدا به او رحم کند.»
هنگامى که طوفان از هر سو وارد زمین شد، کنعان در خطر شدید قرار گرفت و دیگر چیزى نمانده بود که هلاک گردد.
نوح - علیه السلام - فریاد زد:
«رَبِّ اِنَّهُ مِنْ اَهْلِى وَ اِنَّ وَعْدَک الْحَقُّ؛ پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.»
خداوند در پاسخ نوح - علیه السلام - فرمود:
«إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ...؛ اى نوح! او از اهل تو نیست، او عمل ناصالحى است و فرد ناشایستهاى مىباشد، بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستى از من مخواه، به تو اندرز مىدهم تا از جاهلان نباشى.»
بگذار تا بمیرد در عین خودپرستى با مدّعى مگویید اسرار عشق و مستى
نوح - علیه السلام - عرض کرد: «پروردگارا! من به تو پناه مىبرم که از درگاهت چیزى بخواهم که آگاهى به آن ندارم، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نکنى از زیانکاران خواهم بود.»[12]
به این ترتیب عذاب الهى، حتى فرزند ناخلف نوح - علیه السلام - را نیز شامل شد و به شفاعت نوح - علیه السلام - از درگاه خداوند توجه نگردید، چرا که او با نوح و مکتب نوح - علیه السلام - مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشته خانوادگیش با نوح - علیه السلام - قطع شده بود، چنان که سعدى مىگوید:
پسر نوح با بدان بنشست *** خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزى چند *** پى نیکان گرفت و مردم شد
__________________________________
[12] مضمون آیات 42 تا 47 سوره هود.
-
سالها حضرت نوح - علیه السلام - قوم گنهکار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آنها همه چیز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوح - علیه السلام - اعتنا نکردند.
نوح - علیه السلام - صدها سال براى هدایت قوم خود تلاش کرد، ولى جز گروه اندکى به او ایمان نیاوردند. نوح - علیه السلام - به طور کلى از هدایت شدن قوم مأیوس شد، زیرا مىدید روز به روز بر لجاجت و آزار آنها افزوده مىشود و آنها آن چنان از نظر فکرى و روحى مسخ شدهاند که هیچ روزنه امیدى براى جذب آنها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آینده آنها نیز امیدى نیست.
از طرفى خداوند به نوح - علیه السلام - وحى کرد که:
«لَنْ یؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ؛ جز آنان که تا کنون ایمان آوردهاند، دیگر هیچ کس از قوم تو ایمان نخواهد آورد.»[9]
اینجا بود که نوح - علیه السلام - آنها را سزاوار نفرین دید و در مورد آنها چنین نفرین کرد:
«رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْاَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیاراً إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یلِدُوا إِلاَّ فاجِراً کَفَّارا؛ پروردگارا! احدى از کافران را روى زمین زنده مگذار چرا که اگر آنها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه مىکنند و جز نسلى گنهکار و کافر به وجود نمىآورند».[10]
در این هنگام بود که طوفان عالمگیر و عظیم فرا رسید. از آسمان و زمین، و از هر سو آب و سیل موج مىزد.
آبى که از آسمان مىآمد باران نبود، بلکه چون سیلى بود که بر زمین مىریخت و همه جاى زمین تبدیل به آبشارهاى عظیم و بىنظیر شده بود، و باد تند از همه جا مىورزید و رعد و برق و ابرهاى متراکم همه جا را تیره و تار ساخته بود. طولى نگذشت که کشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسانها و موجوداتى که در بیرون کشتى بودند، غرق شده و به هلاکت رسیدند. همه کوهها و دشتها زیر آب قرار گرفت، گویى همه جا اقیانوس بود و دیگر زمینى یا قلّه کوهى دیده نمىشد.
به تعبیر قرآن:«وَ هِى تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ کَالْجِبالِ؛ کشتى نوح - علیه السلام - با سرنشینانش، سینه امواج کوه گونه را مىشکافت و هم چنان به پیش مىرفت.»[11]
_____________________________
[9] هود، 36.
[10] هود، 26 و 27.
[11] هود، 42.