سال آخر عمر آدم - علیه السلام - و وصیت او
حضرت آدم - علیه السلام - به سالهاى آخر عمر رسید. 930 سال از عمرش گذشته بود.[15] خداوند به او وحى کرد که پایان عمرت فرا رسیده و مدّت پیامبریت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه که خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجینه نبوّت و آن چه را مردم به آن نیاز دارند، به شیث - علیه السلام - واگذار کن و به او دستور بده که این مسأله را پنهان داشته و تقیه کند تا در برابر آسیب برادرش قابیل در امان بماند، و به دست او کشته نگردد.
به روایت دیگر: حضرت آدم - علیه السلام - هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را که هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع کرد و به آنها چنین وصیت نمود:
«اى فرزندان من! برترین فرزندان من، هبة الله، شَیث است و من از طرف خدا او را وصى خود نمودم، از این رو آن چه از سوى خدا به من تعلیم داده شده به شیث مىآموزم تا مطابق شریعت من حکم کند که او حجّت خدا بر خلق است. اى فرزندانم! از او اطاعت کنید و از فرمان او سرپیچى نکنید که وصى و جانشین و نماینده من در میان شما است.»
سپس طبق دستور آدم - علیه السلام - صندوقى ساختند. ایشان صحایف آسمانى را در میان آن نهاد و آن صندوق را قفل کرده و کلید آن را به شیث - علیه السلام - تحویل داد و به او گفت: «وقتى از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و به خاک بسپار. این را بدان که از نسل تو پیامبرى پدیدار مىشود که او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصى خود بگو و او به وصى خود نسل به نسل بگوید تا زمانى که آن حضرت ظاهر گردد.»
یکى از بشارتهاى آدم - علیه السلام - به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح - علیه السلام - بود. آنها را مخاطب قرار مىداد و مىفرمود: «اى مردم! خداوند در آینده پیامبرى به نام نوح - علیه السلام - مبعوث مىکند، او مردم را به سوى خداى یکتا دعوت مىنماید ولى قوم او، او را تکذیب مىکنند و خداوند آنها را با طوفان شدید به هلاکت مىرساند. من به شما سفارش مىکنم که هر کس از شما زمان او را درک کرد، به او ایمان آورده و او را تصدیق کند و از او پیروى نماید، که در این صورت ازغرق شدن در طوفان، مصون مىماند.»
آدم - علیه السلام - این وصیت را به وصى خود شیث، «هبة الله» گوشزد نمود، و از او عهد گرفت که هر سال در روز عید، این وصیت (بشارت به آمدن نوح - علیه السلام -) را به مردم اعلام کند. هبة الله نیز به این وصیت عمل کرد و هر سال در روز عید، مژده آمدن نوح - علیه السلام - را به مردم اعلام مىنمود. سرانجام همان گونه که آدم - علیه السلام - وصیت کرده بود و هبة الله هر سال آن را یادآورى مىکرد، حضرت نوح - علیه السلام - ظهور کرد و پیامبرى خود را اعلام نمود. عدهاى بر اساس وصیت آدم - علیه السلام - به نوح - علیه السلام - ایمان آوردند و او را تصدیق کردند[16] ولى بسیارى او را تکذیب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظیم) به هلاکت رسیدند.
پایان عمر آدم - علیه السلام - و جانشین شدن شیث
حضرت آدم - علیه السلام - در بستر رحلت قرار گرفت و در حالى که زبانش به یکتایى خدا و شکر و سپاس از الطاف الهى اشتغال داشت، از دنیا چشم پوشید.
جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته براى نماز بر جنازه آدم - علیه السلام - حاضر شد و همراه خود کفن و حنوط و بیل بهشتى آورد.
شیث - علیه السلام - جسد حضرت آدم - علیه السلام - را غسل داد و کفن کرد، و به او نماز خواند، جبرئیل و فرشتگان هم به او اقتدا کردند.[17]
فرشتگان بسیارى براى عرض تسلیت نزد شیث - علیه السلام - آمدند، در پیشاپیش آنها جبرئیل به شیث - علیه السلام - تسلیت گفت و شیث به دستور جبرئیل، در نماز بر جنازه پدرش، سى بار تکبیر گفت.
از آن پس، شیث - علیه السلام - به جاى پدر نشست، و آیین پدرش آدم - علیه السلام - را به مردم مىآموخت و آنها را به دین خدا فرا مىخواند، و به آنها بشارت مىداد که: «پس از مدتى خداوند از ذریه من پیامبرى را به نام نوح - علیه السلام - مبعوث مىکند. او قوم خود را به سوى خدا دعوت مىنماید، قومش او را تکذیب مىکنند و خداوند آنها را با غرق کردن در آب به هلاکت مىرساند.»
بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.
1. شیث 2. ریسان (انوش) 3. قینان 4. آحیلث 5. غنمیشا 6. ادریس که نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است 7. برد 8. اخنوخ 9. متوشلخ 10. لمک که نام دیگرش ارفخشد است.[18]
جنازه حضرت آدم - علیه السلام - را در سرزمین مکّه دفن کردند و پس از گذشت 1500 سال حضرت نوح - علیه السلام - هنگام طوفان، جنازه آدم - علیه السلام - را از غار کوه ابوقبیس (کنار کعبه) بیرون آورد و به همراه خود با کشتى به سرزمین نجف اشرف برد ودر آن جا به خاک سپرد... [19]
هم اکنون قبر آدم - علیه السلام - و قبر نوح - علیه السلام - در کنار حرم مطهر امیر مؤمنان على - علیه السلام - در نجف اشرف قرار دارند.
________________________
[15] عیون اخبار الرضا - علیه السلام -، ج 1، ص 242.
[16] اقتباس از روضة الکافى، ص 114 و 115.
[17] اقتباس از تاریخ انبیاء، ص 124 و 125.
[18] بحار، ج 11، ص 228 و 229.
[19] تاریخ انبیاء، ص 125.
اندوه شدید آدم - علیه السلام -، و دلدارى خداوند
قابیل جنایتکار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم - علیه السلام - پرسید: «هابیل کجاست؟»
قابیل گفت: «من چه مىدانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودى که سراغش را از من مىگیرى؟!»
آدم - علیه السلام - که از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابانها نهاد تا او را پیدا کند. هم چنان سرگردان مىگشت اما چیزى نیافت. تا این که دریافت که او به دست قابیل کشته شده است. با ناراحتى گفت: «لعنت بر آن زمینى که خون هابیل را پذیرفت».[12]
از آن پس آدم - علیه السلام - از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه مىکرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.[13]
آدم - علیه السلام - در جستجویى دیگر، قتلگاه هابیل را پیدا کرد و طوفانى از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را که خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود و نیز قابیل را لعنت کرد. از آسمان ندایى خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتى... .
حضرت آدم - علیه السلام - بسیار غمگین به نظر مىرسید، و آه و نالهاش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانکاه نجات دهد.
خداوند مهربان به آدم - علیه السلام - وحى کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جاى هابیل، پسرى را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.»
طولى نکشید که این بشارت تحقّق یافت، و حوّا - علیه السلام - داراى پسر پاک و مبارکى گردید. روز هفتم این نوزاد، خداوند به آدم - علیه السلام - چنین وحى کرد: «اى آدم! این پسر از ناحیه من به تو هِبه (بخشش) شده است، نام او را هِبَة الله بگذار.» آدم - علیه السلام - از وجود چنین پسرى خشنود شد، و نام او را هِبَة الله گذاشت.[14]
____________________________
[12] این زمین، در ناحیه جنوب مسجد جامع بصره قرار گرفته است. (بحار، ج 1 پ 1، ص 228)
[13] تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 612.
[14] بحار، ج 11، ص 230 و 231؛ به نقل دیگر، هنگامى که هابیل کشته شد، همسرش حامله بود، پس از مدتى پسرى از او متولد شد، آدم نام او را «هابیل» گذاشت و پس از مدتى، خداوند به خود آدم پسرى داد، نام او را «شَیث» گذاشت و گفت: این پسرم «هبة الله» (از عطاى خدا) است. (همان، ص 228)
کشته شدن هابیل و دفن او
حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوى دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، به طورى که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت».
آرى وقتى حرص، طمع، خودخواهى و حسادت، بر انسان چیره گردد، حتى رشته رحم و مهر برادرى را مىبُرّد، و خشم و غضب را جایگزین آن مىگرداند.
هابیل که از صفاى باطن برخوردار بود و به خداى بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزکاران را مىپذیرد، تو نیز پرهیزکار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولى این را بدان که اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى، من دست به کشتن تو نمىزنم، زیرا از پروردگار جهان مىترسم، اگر چنین کنى بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهى شد که جزاى ستمگران همین است.
نصایح و هشدارهاى هابیل در روح پلید قابیل اثر نکرد، و نفس سرکش او سرکشتر شد و تصمیم گرفت که برادرش را بکشد[5] لذا به دنبال فرصت مىگشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنایت هولناکى دست بزند.
شیطان، قابیل را وسوسه مىکرد و به او مىگفت: «قربانى هابیل پذیرفته شد، ولى قربانى تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذارى، داراى فرزندانى مىشود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار مىکنند که قربانى پدر ما پذیرفته شد، ولى قربانى پدر شما پذیرفته نشد!»[6]
این وسوسه هم چنان ادامه داشت تا این که فرصتى به دست آمد. حضرت آدم - علیه السلام - براى زیارت کعبه به مکّه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندى گفت: «قربانى تو قبول شد ولى قربانى من مردود گردید، آیا مىخواهى خواهر زیباى مرا همسر خود سازى، و خواهر نازیباى تو را من به همسرى بپذیرم؟! نه هرگز».
هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود که: «دست از سرکشى و طغیان بردار.»[7]
کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمىدانست که چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القاء کرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.»[8]
مطابق بعضى از روایات، ابلیس به صورت پرندهاى در آمد و پرنده دیگرى را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتیجه آن را کشت. قابیل همین روش را از ابلیس براى کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.[9]
از امام صادق - علیه السلام - نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمىدانست که آن جسد را چه کند (زیرا قبلاً ندیده بود که انسانها را پس از مرگ به خاک مىسپارند). چیزى نگذشت که دید درّندگان بیابان به سوى جسد هابیل روى آوردند، قابیل (که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) براى نجات جسد برادر خود، مدتى آن را بر دوش کشید، ولى باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک مىافکند تا به آن حملهور شوند.
خداوند زاغى را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان نمود[10] تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد.
قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود کرد و جسد برادرش هابیل را در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بىخبرى خود ناراحت شد و فریاد برآورد:
«اى واى بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم؟»[11] (مائده، 31)
این نیز از عنایات الهى بود که زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاک هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشى براى قابیل باشدکه بر اثر جهل و خوى زشت، از زاغ هم پستتر و نادانتر است و همین نادانى و خوى زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.
_____________________________________
[5] مائده، 27 تا 30.
[6] تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 612.
[7] مجمع البیان، ج 1، ص 183.
[8] طبق بعضى از روایات، هابیل در خواب بود، قابیل با کمال ناجوانمردى به او حمله کرد و او را کشت. (تفسیر قرطبى، ج 3، ص 2133)
[9] بحار، ج 11، ص 230؛ مجمع البیان، ج 3، ص 184.
[10] مائده، 31.
[11] مجمع البیان، ج 3، ص 185؛ زاغ داراى پرهاى سیاه است و به کلاغ شباهت دارد.
دو قربانى فرزندان آدم - علیه السلام -
حضرت آدم - علیه السلام - براى این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزى را در راه خدا قربانى کنید، اگر قربانى هر یک از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانى در آن عصر به این بود که صاعقهاى از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکى را که چاق و شیرده بود برگزید، ولى قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشهاى ناچیز برداشت. سپس هر دو بالاى کوه رفتند و قربانىهاى خود را بر بالاى کوه نهادند، طولى نکشید صاعقهاى از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولى خوشه زراعت باقى ماند. به این ترتیب قربانى هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که هابیل مطیع فرمان خدا است، ولى قابیل از فرمان خدا سرپیچى مىکند.[3]
به گفته بعضى از مفسران، قبولى عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحى به آدم - علیه السلام - ابلاغ شد، و علت آن هم چیزى جز این نبود که هابیل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولى قابیل مردى تاریک دل و حسود بود، چنان که گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه 27) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا که مىفرماید: «هنگامى که هر کدام از فرزندان آدم، کارى براى تقرّب به خدا انجام دادند، از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد. آن برادرى که قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهى دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران مىپذیرد.»
نیز مطابق بعضى از روایات از امام صادق - علیه السلام - نقل شده که علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس کشتن او این بود که حضرت آدم - علیه السلام - هابیل را وصى خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را کشت، خداوند پسر دیگرى به نام هبة الله به آدم - علیه السلام - عنایت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصى خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصى بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابیل او را خواهد کشت... قابیل بعدها متوجه شد و هبة الله را تهدیدى کرد که اگر چیزى از علم وصایتش را آشکار کند، او را نیز خواهد کشت.[4]
________________________________
[3] مجمع الییان، ج 3، ص 183.
[4] اقتباس از بحار، ج 11، ص 240.
ماجراى ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم - علیه السلام - و حوّا - علیها السلام - وقتى که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتى حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکى دختر و دیگرى پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتى بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکى از آنها پسر بود و دیگرى دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، براى تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزى را انتخاب کرد، و هابیل به دامدارى مشغول شد. وقتى که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضى:) خداوند به آدم - علیه السلام - وحى کرد که قابیل با لیوذا هم قلوى هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوى قابیل ازدواج نماید..[1]
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولى هواپرستى باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچى کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: «خداوند چنین فرمانى نداده است، بلکه این تو هستى که چنین انتخاب کردهاى؟»[2]
_________________________
[1] از ظاهر بعضى از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «... وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً» استفاده مىشود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثى در کار نبوده است و ضرورت اجتماعى چنین اقتضا داشت، ولى روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است، و در بعضى از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم - علیه السلام - تکذیب شده است (چنان که در تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 610؛ و بحار، ج 11، ص 226، ذکر شده) به نظر مىرسد بهترین قول این است که: قابیل و هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسلهاى در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نمودهاند، زیرا طبق بعضى از روایات، آدم - علیه السلام - اولین انسان روى زمین نیست.
[2] مجمع الییان، ج 3، ص 183.
چگونگى توبه حضرت آدم - علیه السلام -
پس از آن که آدم و حوّا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر این گناه (ترک اولى) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتى محروم گشتند، به طور سریع به اشتباه خود پى بردند و توبه کردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهى طلب رحمت کرده و گفتند:
«پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم، و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود.»
خداوند به آنها فرمود: «از مقام خویش فرود آیید، در حالى که بعضى از شما نسبت به بعضى دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شما است و شما دشمن او) و براى شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره گیرى تا زمان معینى است، در زمین زنده مىشوید و در آن مىمیرید و در رستاخیز از آن خارج مىشوید.»[11]
به این ترتیب آدم و حوّا به زمین آمدند و گرفتار رنجهاى زمین شدند، ولى توبه حقیقى کردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت.
خداوند مهربان به آدم - علیه السلام - و حوّا - علیها السلام - لطف کرد و کلماتى را به آنها آموخت تا آنها در دعاى خود آن کلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشکار و تکمیل نمایند.[12]
از امام باقر - علیه السلام - نقل شده که آن کلمات که آدم و حوّا، هنگام توبه گفتند چنین بود:
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى اِنَّکَ خَیرُ الْغافِرِینَ؛ خدایا! معبودى جز تو نیست، تو پاک و منزه هستى، تو را ستایش مىکنم، من به خود ستم کردم، مرا ببخش که تو بهترین بخشندگان هستى.»
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ، رَبِّ اِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَارْحَمْنِى اِنَّکَ خَیرُ الرّاحِمِینَ؛ خدایا! معبودى جز تو نیست، تو پاک و منزهى تو را ستایش مىکنم، پروردگار من به خود ستم کردم، به من رحم کن که تو بهترین رحم کنندگان هستى.»
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ، رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَتُبْ عَلَى اِنَّکَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمِ؛ خدایا! معبودى جز تو نیست، پاک و منزهى، تو را ستایش مىکنم، پروردگار من به خود ستم کردم، توبهام را بپذیر که تو بسیار توبه پذیر و مهربان هستى.»[13]
مطابق روایاتى که از طریق شیعه و اهل تسنّن نقل شده، در کلماتى که خداوند به آدم - علیه السلام - آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبهاش پذیرفته شد نام پنج تن آل عبا بود، او گفت: «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِى وَ فاطِمَة وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ».[14]
و در روایت امامان و اهلبیت - علیهم السلام - چنین آمده: «آدم - علیه السلام - سربلند کرد و عرش خدا را دید، که در آن نامهاى ارجمندى نوشته شده بود، پرسید این نامهاى ارجمند از آن کیست؟ به او گفته شد: این نامها نام برترین خلایق در پیشگاه خداوند متعال است که عبارتند از: محمد، على، فاطمه، حسن و حسین - علیهم السلام -. آدم براى پذیرش توبهاش، به آنها متوسل شد و خداوند به برکت وجود آنها، توبه او را پذیرفت.»[15]
___________________________
[11] اعراف، 23 - 25؛ بقره، 24 و 25.
[12] بقره، 37.
[13] مجمع البیان، ج 1، ص 89 (ذیل آیه 37 بقره).
[14] الدّر المنثور، ج 1، ص 60 و 61؛ مناقب ابن مغازلى شافعى، چاپ اسلامیه، ص 63.
[15] مجمع البیان، ج 1، ص 89؛ نور الثقلین، ج 1، ص 67 و 68؛ منافاتى ندارد که خداوند در عباراتى که به آدم و حوّا آموخت تا توبه کنند، هم کلمات توحید، و هم نام پنج تن آل عبا - علیهم السلام - را واسطه توبه آنان قرار داده باشد.