معرفی وبلاگ
به نام خدا سلام به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ قصد دارد بامدد گرفتن از کلام قرآن وعترت راه رستگاری را بیابد اگر طالب رستگاری هستید پس به این دو گوهر گرانبها که پیامبر ص برای تمامی مسلمین جهان به ارث گذاشته جنگ بزنید، در قرآن کریم رستگاران را کسانی معرفی میکند که به قران پناه میبرند وبه غیب ایمان دارند ونماز بپا میدارند وزکات میدهند وانفاق میکنند وبه آنچه نازل شده بر پیامبر رحمت محمد مصطفی ص وپیامبران پیشین ایمان دارند .امیدوارم از بازدید این وبلاگ استفاده لازم را برده باشید التماس دعا. بسم الله الرحمن الرحيم 1. الم 2. تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ 3. هُدًي وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ 4. الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ 5. أُوْلَئِكَ عَلَي هُدًي مِنْ رَبهمْ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ سوره لقمان
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 211529
تعداد نوشته ها : 105
تعداد نظرات : 39
Rss
طراح قالب
محمدرضا عابدي

ماجراى ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل

دو پسر آدم و ازدواج آنها

حضرت آدم - علیه السلام - و حوّا - علیها السلام - وقتى که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتى حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکى دختر و دیگرى پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتى بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکى از آنها پسر بود و دیگرى دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.

فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، براى تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزى را انتخاب کرد، و هابیل به دامدارى مشغول شد. وقتى که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضى:) خداوند به آدم - علیه السلام - وحى کرد که قابیل با لیوذا هم قلوى هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوى قابیل ازدواج نماید..[1]

حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولى هواپرستى باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچى کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: «خداوند چنین فرمانى نداده است، بلکه این تو هستى که چنین انتخاب کرده‏اى؟»[2]

_________________________

[1] از ظاهر بعضى از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «... وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً» استفاده مى‏شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثى در کار نبوده است و ضرورت اجتماعى چنین اقتضا داشت، ولى روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است، و در بعضى از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم - علیه السلام - تکذیب شده است (چنان که در تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 610؛ و بحار، ج 11، ص 226، ذکر شده) به نظر مى‏رسد بهترین قول این است که: قابیل و هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسل‏هاى در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‏اند، زیرا طبق بعضى از روایات، آدم - علیه السلام - اولین انسان روى زمین نیست.

[2] مجمع الییان، ج 3، ص 183.

دسته ها : حضرت ادم ع
شنبه بیست و نهم 8 1389 10:10

چگونگى توبه حضرت آدم - علیه السلام -

پس از آن که آدم و حوّا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر این گناه (ترک اولى) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتى محروم گشتند، به طور سریع به اشتباه خود پى بردند و توبه کردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهى طلب رحمت کرده و گفتند:

«پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم، و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود.»

خداوند به آنها فرمود: «از مقام خویش فرود آیید، در حالى که بعضى از شما نسبت به بعضى دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شما است و شما دشمن او) و براى شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره گیرى تا زمان معینى است، در زمین زنده مى‏شوید و در آن مى‏میرید و در رستاخیز از آن خارج مى‏شوید.»[11]

به این ترتیب آدم و حوّا به زمین آمدند و گرفتار رنجهاى زمین شدند، ولى توبه حقیقى کردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت.

خداوند مهربان به آدم - علیه السلام - و حوّا - علیها السلام - لطف کرد و کلماتى را به آنها آموخت تا آنها در دعاى خود آن کلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشکار و تکمیل نمایند.[12]

 

 

 

از امام باقر - علیه السلام - نقل شده که آن کلمات که آدم و حوّا، هنگام توبه گفتند چنین بود:

«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى اِنَّکَ خَیرُ الْغافِرِینَ؛ خدایا! معبودى جز تو نیست، تو پاک و منزه هستى، تو را ستایش مى‏کنم، من به خود ستم کردم، مرا ببخش که تو بهترین بخشندگان هستى.»

«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ، رَبِّ اِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَارْحَمْنِى اِنَّکَ خَیرُ الرّاحِمِینَ؛ خدایا! معبودى جز تو نیست، تو پاک و منزهى تو را ستایش مى‏کنم، پروردگار من به خود ستم کردم، به من رحم کن که تو بهترین رحم کنندگان هستى.»

«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ، رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَتُبْ عَلَى اِنَّکَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمِ؛ خدایا! معبودى جز تو نیست، پاک و منزهى، تو را ستایش مى‏کنم، پروردگار من به خود ستم کردم، توبه‏ام را بپذیر که تو بسیار توبه پذیر و مهربان هستى.»[13]

مطابق روایاتى که از طریق شیعه و اهل تسنّن نقل شده، در کلماتى که خداوند به آدم - علیه السلام - آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبه‏اش پذیرفته شد نام پنج تن آل عبا بود، او گفت: «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِى وَ فاطِمَة وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ».[14]

و در روایت امامان و اهلبیت - علیهم السلام - چنین آمده: «آدم - علیه السلام - سربلند کرد و عرش خدا را دید، که در آن نامهاى ارجمندى نوشته شده بود، پرسید این نامهاى ارجمند از آن کیست؟ به او گفته شد: این نامها نام برترین خلایق در پیشگاه خداوند متعال است که عبارتند از: محمد، على، فاطمه، حسن و حسین - علیهم السلام -. آدم براى پذیرش توبه‏اش، به آنها متوسل شد و خداوند به برکت وجود آنها، توبه او را پذیرفت.»[15]

___________________________

 

 

[11] اعراف، 23 - 25؛ بقره، 24 و 25.

[12] بقره، 37.

[13] مجمع البیان، ج 1، ص 89 (ذیل آیه 37 بقره).

[14] الدّر المنثور، ج 1، ص 60 و 61؛ مناقب ابن مغازلى شافعى، چاپ اسلامیه، ص 63.

[15] مجمع البیان، ج 1، ص 89؛ نور الثقلین، ج 1، ص 67 و 68؛ منافاتى ندارد که خداوند در عباراتى که به آدم و حوّا آموخت تا توبه کنند، هم کلمات توحید، و هم نام پنج تن آل عبا - علیهم السلام - را واسطه توبه آنان قرار داده باشد.

 

دسته ها : حضرت ادم ع
شنبه بیست و نهم 8 1389 10:9

گفتگوى جبرئیل با آدم - علیه السلام -

در روایت آمده: آدم و حوّا - علیهم السلام - وقتى که از بهشت دنیا اخراج شدند، در سرزمین مکه فرود آمدند. حضرت آدم - علیه السلام - بر کوه صفا در کنار کعبه، هبوط کرد و در آن جا سکونت گزید و از این رو آن کوه را صفا گویند که آدم صفى الله (برگزیده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوّا - علیها السلام - بر روى کوه مروه (که نزدیک کوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سکونت گزید. آن کوه را از این رو مروه گویند که مرئه (یعنى زن که منظور حوّا باشد) در آن سکونت نمود.

آدم - علیه السلام - چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گریه کرد. جبرئیل نزد آدم - علیه السلام - آمد و گفت: «اى آدم! آیا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نیافرید، و روح منسوب به خودش را در کالبد وجود تو ندمید، و فرشتگانش بر تو سجده نکردند؟!»

آدم گفت: «آرى، خداوند این گونه به من عنایتها نمود».

جبرئیل گفت: «خداوند به تو فرمان داد که از آن درخت مخصوص بهشت نخورى، چرا از آن خوردى؟»

آدم - علیه السلام - گفت: «اى جبرئیل! ابلیس سوگند یاد کرد که خیرخواه من است و گفت از این درخت بخورم. من تصور نمى‏کردم و گمان نمى‏کردم موجودى که خدا او را آفریده، سوگند دروغ به خدا، یاد کند.»[10]

____________________

[10] تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 61.

دسته ها : حضرت ادم ع
شنبه بیست و نهم 8 1389 10:6

اخراج آدم و حوّا از بهشت

خداوند آدم - علیه السلام - و حوّا - علیها السلام - را در بهشت دنیا سکونت داد، و فرمود: شما در بهشت ساکن شوید و از هر جا مى‏خواهید از نعمت‏هاى آن، گوارا بخورید اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد.[6]

ولى شیطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج کرد. «در این هنگام به آنها گفتیم؛ همگى بر زمین فرود آیید، در حالى که بعضى دشمن دیگرى خواهید بود، و براى شما تا مدت معینى در زمین قرارگاه و وسیله بهره‏بردارى هست.»[7]

خداوند به آدم - علیه السلام - و حوّا - علیها السلام - فرمود: «از همه میوه‏ها و نعمت‏هاى بهشت آزاد هستید بخورید، گواراى وجودتان باشد، ولى تنها از این درخت نخورید، و حتى به آن درخت نزدیک نشوید.» ولى شیطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه کرد تا لباسهاى تقوا را که باعث کرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهى نکرده مگر به خاطر این که (اگر از آن بخورید) فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند، و براى آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم، به این ترتیب آنها را با فریبکارى، از مقامشان فرود آورد. هنگامى که آنها فریب شیطان را خوردند، و از آن درخت چشیدند، لباسهاى کرامت و احترام، از اندامشان فرو ریخت و به چنین سرانجام شوم گرفتار آمده[8] و در نتیجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند.

خداوند آنها را سرزنش کرد و فرمود: «آیا من شما را از آن درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شما است؟»[9]

_______________________

 

[6] بقره، 35؛ اعراف، 19. در قرآن در شش مورد از درخت ممنوعه سخن به میان آمده، ولى از چگونگى و نام آن ذکرى نشده است، و در روایات از حضرت رضا - علیه السلام - نقل شده که آن درخت، درخت گندم بوده و علاوه بر گندم، محصول انگور نیز مى‏داده است، و آدم - علیه السلام - وقتى که مسجود فرشتگان واقع شد، در ذهن خود به خود گفت: آیا خداوند انسانى برتر از مرا آفریده است؟ خداوند به او فرمود: سرت را به سوى آسمان بلند کن، او چنین کرد، دید در ساق عرش نوشته شده: «معبودى جز خداى یکتا و بى‏همتا نیست، محمد - صلّى الله علیه و آله - رسول خدا، و على - علیه السلام - امیر مؤمنان است، و همسرش فاطمه - سلام الله علیها - بانوى برجسته جهانیان است، و حسن و حسین - علیهما السلام - دوجوانان اهل بهشتند.» آدم عرض کرد: پروردگارا! اینها کیانند؟ خداوند فرمود: اینها از ذریه تو و بهتر از تو و همه خلایق مى‏باشند، اگر آنها نبودند تو و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را نمى‏آفریدم، از این که با چشم حسادت به آنها نگاه کنى بپرهیز، و آرزوى وصول به مقام آنها را نکن... (تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 60، به نقل از عیون اخبار الرضا) بنابراین آن درخت ممنوعه هم جنبه مادى داشته که همان درخت گندم باشد و هم جنبه معنوى داشت که درخت حسد باشد. روى این اساس آدم - علیه السلام - و حوّا - علیها السلام - از دو درخت (یا از یک درخت داراى دو میوه) خوردند و از دو حد مادى و معنوى تجاوز نمودند، از این رو از بهشت رانده شدند.

[7] بقره، 36.

[8] توضیح این که: گناه بر دو گونه است: 1. مطلق؛ 2. نسبى؛ گناه نسبى آن است که عمل غیرحرامى از شخص بزرگى سر زند که با توجه به شخصیت او، شایسته او نباشد. اگر او آن را انجام داد گناه نسبى محسوب مى‏شود، مانند این که فرد ثروتمندى در یک امر خیرى که سزاوار است صد هزار تومان پول بدهد، ده تومان بدهد، یا هیچ ندهد یا اینکه این کار از دیگران مباح و یا مستحب است و هیچ گونه گناهى ندارد، براى او گناه نسبى محسوب مى‏شود. گناه آدم نیز این گونه بود که از آن به ترک اولى تعبیر مى‏شود،. در روایتى آمده: حضرت رضا - علیه السلام - فرمود: «ماجراى لغزش آدم - علیه السلام - قبل از نبوت او بود، و از گناهان کوچکى بود که قابل عفو است». (نور الثقلین، ج 1، ص 50).

به عبارت روشنتر: نهى خدا، ارشادى بود و جنبه توصیه و راهنمایى داشت، نه تکلیفى که انجامش حرام باشد. مانند سفارش پزشک که فلان غذا را نخور که اگر بخورى بیمار مى‏گردى.

[9] اعراف، 22.

دسته ها : حضرت ادم ع
شنبه بیست و نهم 8 1389 10:6

آدم از چگونگى زندگى بر روى زمین هیچ گونه اطلاعى نداشت، و تحمل زحمت‏هاى آن، بدون مقدمه براى او مشکل بود، و از چگونگى کردار و رفتار در زمین باید اطّلاعات و آگاهى پیدا مى‏کرد. بنابراین مى‏بایست مدّتى کوتاه تمرین‏ها و آموزش‏هاى لازم را در محیط آرامِ بهشتِ دنیا ببیند، و بداند زندگى روى زمین با برنامه‏ها و تکالیف و مسئولیت‏ها آمیخته است، که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقاى نعمت است و سرباز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتى.

و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده، اما این آزادى به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد. او مى‏بایست از پاره‏اى از اشیاء روى زمین چشم بپوشد. نیز لازم بود بداند، چنان نیست که اگر خطا و لغزشى کند، درهاى سعادت براى همیشه به روى او بسته مى‏شود و راه بازگشت براى او نیست، بلکه راه بازگشت وجود دارد و او مى‏تواند پیمان ببندد که برخلاف دستور خدا کارى را انجام ندهد، تا بار دیگر به بهره‏مندى از نعمت‏هاى الهى نائل گردد.

او در محیط بهشت لازم بود تا حدّى پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگى زندگى در زمین را فراگیرد، و با داشتن این آمادگى، به روى زمین قدم بگذارد. اینها امورى بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگى آینده خود به آن نیاز داشتند. بنابراین شاید علت این که آدم - علیه السلام - در عین این که براى خلافت و نمایندگى خدا در زمین، آفریده شده بود، اما مدتى در بهشت دنیا، درنگ کرد، این بود که دستورهایى به او داده شود، تا تمرین و آموزش‏هاى لازم را براى ورود به زمین ببیند.[1]

 بنابراین سکونت آدم و حوّا در بهشت، در حقیقت دوره آموزشى آنها براى پاگذاشتن به میدان زمین براى جبهه‏گیرى در برابر انحرافات و ناملایمات، و کسب سعادت بود.

____________________

 تفسیر نمونه، ج 1، ص 184 و 185.

 

دسته ها : حضرت ادم ع
شنبه بیست و نهم 8 1389 10:2
X